البته که انتروپوید همچنان باقیست !

به پایان آمد این دفتر. باس برم یه دفتر دیگه بخرم مخشامو توش بنویسم.

"توضیحات ِ واضحات" یا "وداع در ساعت ِ 00:00"

بالاخره شمارش معکوس به صفر رسید و وقت رفتن ِ . اما دلیل اینکه دارم میرم :

از اون جایی که اهل منزل دارن میرن مشهد (یعنی پیشاپیش رفتن) و خوب به دنبال اونا خود ِ منزل هم داره منتقل میشه (که کار من هم با خود ِ منزل ِ. وگرنه ما رو چه کار است با اهلش ؟) اینجانب، حضرت انتروپوید علیه الرحمه بی منزل شده و ناگذیر (گزیر؟) هستم به خونه ی دانشجویی برم و اونجا هم نه خبری از پی سی هست و نه لپ تاب. نیاین بگین خوب از کافی نت یا سایت دانشگاه به روز کن، که نمیشه!
چون نه اطراف ِ خونه‌ی جدید کافی نتی هست و نه من آدمی هستم که هر روز یا هفته ای یک بار بخوام کلی راه رو تا کافی نت طی کنم که 4 خط خزعبلات بنویسم و به دنبال ِ اون وقت 4 نفر دیگه رو هم بگیرم. می مونه سایت ِ دانشگاه که مراحل رسیدن بهش دست کمی از هفت خان ِ رستم نداره و بدن نحیف من (:دی) طاقت مقابله با یکیشونم نداره. چه برسه به هفت تا! اصلا اگه همه ی این شرایط هم اوکی بود، باز احتمال اینکه کر‌کره ها رو بکشم پایین کم نبود. می دونید چیه ؟! یه جورایی حالم داره از وبلاگم به هم می خوره. به یه ذره استراحت نیاز دارم !
بخش تاسف بر انگیز ماجرا اینجاست که با همه ی این شرایط باز هم نمی تونم کلا ارتباطمو با نت قطع کنم و در همین راستا آدرس وب یک سری از دوستان رو توی گوشی سیو کردم و با گوشی می خونمشون و گه گاهی اگه لازم بود کامنت هم میذارم. و اما بخش مهم تر و اصلی قضیه اینه که من همچنان هم توی نت چرت و پرت پراکنی خواهم کرد. اما نه توی یک وبلاگ دیگه.بلکه توییت می کنم در توییتر ! اون هم یه چه خوشمزگی :-" و این دم آخری وصیتم به شما اینه که بروید و من رو فالو کنید، باشد که این دم ِ آخری موجبات ِ شادی روح مارا فراهم آورید. البته از اونجایی که عمو فـیـ.ـلـتـ.ـرچی توییتر رو فیل کرده، به همین راحتی نمی تونید بریدو دُر و گوهر های منو بخونید و به فـیـ.ـلـتـ.ـرشـ.ـکـ.ـن نیاز دارید.(که خیلی چیز نایابیه و هیچ کی هم نداره اصلا !!!!)
اما نکته ی آخر یعنی همون زمان غیبت: اگر آخر این ترم بهم انتقالی دادن که برم مشهد، از اول سال جدید و اگر ندادن از اوایل تابستون توی همین وبلاگ یا وبلاگی که بعدا همینجا اعلام می کنم خواهم نوشت :)

خوب دیگه کم کم وقت رفتن ِ . یکی یکی بیاید جلو من رو ماچ کنید و برام آرزوی موفقیت و جیب پر پول کنید. بشه که آرزوهاتون برآورده شه !
میس یو و کیس یو (از راه دور البته) :دی

پ.ن: کامنت های این پست تا آخر هفته جواب داده میشه !

در راستای وبلاگی که داریم !

نیگا این دم آخری نمی ذارن به حال خودمون باشیما. به جان خودم نباشه به جان شوما قرار بود این پست آخر باشه ولی به یه بازی دعوت شدم که به علت جالبیش نشد که لبیک نگم. این جوری شد که این پست به بازی اختصاص پیدا می کنه و اگه خدا بخواد و باز دوباره ما رو از مسیر منحرف نکنن پست بعدی بساطمو جمع می کنم میرم پی کارم(لنگه کفش حضار).
و این هم بازی :

۱) اگر وبلاگتان آدم بود چه جنسیتی داشت ؟ دختر یا پسر ؟ (این موضوع ربطی به جنسیت صاحب وبلاگ ندارد.)
 فکر کنم اون مستر ِ توی آدرس وبلاگ جنسیتشو مشخص کرده باشه !

۲) وبلاگتان کدام یک از این دو نفر است ؟ خودتان یا فرزندتان ؟!
به عبارتی هر دو، یا یه چیزی بین این دو تا ! (بین خود آدم و بچه‌ش چی میشه؟! زنش آیا؟ :دی)

۳) بدون توجه به مدت زمانی که از عمر وبلاگتان می گذرد ، وبلاگتان را در کدام مقطع از زندگی می بینید ؟ کودکی ، نوجوانی ، جوانی ، میانسالی یا پیری ؟
وبلاگ من یک کودک ۷-۸ ساله‌ست که بیشتر از سنش میفهمه و حرف می‌زنه٬ و سعی داره خودشو قاطی آدم بزرگا کنه !

۴) چهره ی وبلاگتان را بعنوان یک آدم تصور و توصیف کنید . از رنگ چشمها و قد و رنگ پوستش گرفته تا لباسهایش ! (این مورد نیز هیچ ارتباطی با چهره و مشخصات صاحب وبلاگ ندارد .)
پوست سفید٬ چشم و موهای سیاه٬ لبانی برجسته به سان ِ آن بانو که نامش بود جولی٬ قدی تو مایه های ۱۸۰ با لباس های اسپرت.

۵) به ترتیب بگویید مغز ، قلب ، دهان ، پا ، چشم و گوش وبلاگتان کدام قسمت های آن هستند ؟
مغز : اینجانب، حضرت خودم، انتروپوید علیه الرحمه !

قلب : به احتمال زیاد خوانندگان اینجا

دهان : پست ها
پا : لینکدونی
چشم : چشماش که تو بنر تابلوئه :دی مگه چشم نداری ببینی ؟ :دی
گوش : کامنتدونی

۶) فرض کنید وبلاگتان می تواند ازدواج کند ! آنگاه با کدام وبلاگ ازدواج می کرد ؟! (لطفاً از این قسمت سوءِ برداشت نشود .)
فعلا که بچه ست٬ زوده براش:دی ولی اگه همین الان می خواست ازدواج کنه بهش وبلاگ مژده یا زهرا رو برای ازدواج پیشنهاد می کردم :دی

 مدعوین : مژده ٬ اند من ٬ رمیده و هر کس دیگه ای که دوست داشت بازی کنه :)

طرفین ذینفع

واقعا چیزی نبوده که بخوام تعریف کنم- نه که این قضیه جدی نبوده یا مهم نبوده، فقط یک جورهایی خُب جالب بود. انگار همه ی آدم ها، همه از دم، می خواستند به ریش ما بخندند. مدام می گفتند من و روتی برای ازدواج خیلی جوانیم. روتی، خُب او هفده سالش بود و من هم تقریبا بیست ساله بودم. بله،  درست است. آدم در این سن و سال خیلی جوان است، ولی این مال وقتی است که نداند می خواهد چه کار بکند؛ نه وقتی که اوضاع بین دو نفر آدم بر وفق مراد است. منظورم طرفین ذینفع است.

جی. دی. سلینجر - طرفین ذینفع

پ.ن: این پست یک میان برنامه بود. پست بعد شماره ی >>0<< خواهد بود :)

رونمایی از بنر ِ دوران غیبت و ...

1 - آقایان خانم ها... این شما و این بنر ِ دوران ِ غیبت یک انتروپوید (تشویق حضار:دی)... در بنر جدید حق تو گوشی زدن به این وبلاگ از شما خواننده ی عزیز سلب شده. باشد که دوستش بدارید و ماچش کنید :دی و این هم برای دوستانی که اصرار داشتند بنر رو عوض نکنم : بنر اول + بنر دوم 

2 - خوب در این لحظات ملکوتی پیش از پست 0 و خدا حافظی توجه شما را به مصاحبه ی آن کات ِ خودم با کودک فهیم جلب می کنم و از ایشان هم به خاطر اینکه یک آدم‌نما رو داخل آدم حساب کردند تشکر می کنم!

3 - شماره ی  سه‌مان نمی آید به شماره ی 4 شیفت میشویم :دی

4 - تقدیم به شما که این وبلاگ رو با نظراتتون همراهی می‌کردید و می‌کنید (اوه اوه چه افعال صحنه داری شد!) :

5 - از >>4<< رسیدیم به >>1<< ، منتظر باشید >>0<< نزدیک است، به زودی از شرم خلاص می‌شید.

کرگردن ِ فهیم !!

دو تقدیمی به دو بلاگر...

اولی تقدیم میشه به شهریار بلاگستان، کرگدنِ اعظم :

و دومی هم تقدیم میشه به کودک فهیم :

پ.ن: >>2<<

تجدید ناب شهریور

خنده سر داده رند و بازیگوش
بگذار این رفوزگی هم روش
ذهن شاگرد خنگ فاجعه است
خنگ شاگرد در مراجعه است*

تقدیم به تمام رفوزگان :

* از "عشق همیشه در مراجعه است" ِ نامجو .

پ.ن: >>3<<

آنها که خود می دانند !!

تقدیم می شود به ... (خودتان بیابید پرتغال فروش را!)

پ.ن: شمارش معکوس غیبت کبرای من و تعطیلی وبلاگ شروع شد. علی الحساب >>4<< رو داشته باشید!

حال همه ی پرنده ها خوب است...

سلام

حال همه ی پرنده ها خوب است

فقط خیال کوچ پرستو ها

گاهی دستمالم را

               مرطوب می کند

حالا حتما باید از چیزی بنویسم

مثلا خاطره ای

              رویایی

              و یا حتی گلایه ای

اما تا یادم نرفته بنویسم

زمین اینجا کنار من نشسته

و پاهایش را

         به اندازه ی تمام گلیم های جهان درازتر کرده

                              و من چقدر نگرانم ... *

* بکتاش آبتین

All of my Family

خانواده فراتر از پیوند خونیــه.

با اعتماد ارتباط داره.

با عشق در ارتباطه.

کسانی که تو رو به آغوش می کشند.

واقعیت تو رو.

بدون هیچ شرطی.